رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching

Cinema    سینما   

 

Hormoz Hedayat    هرمزهدایت    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هرمز هدایت 

خوابگاه دانشگاه کاردیف

 بریتانیا

Hormoz Hedayat

Cardiff University.

U K

 

 

 

    آغازِ دبستان و (اصلِ‌چهار) - آشنایی با سینما

     آشنایی‌ام با سینما از دو سوی رُخ داد. یکی فیلم‌های(اصلِ‌چهار)آمریکایی و دیگری  فیلم‌هایی که به‌همراهِ برادرانم درسینماهایِ خیابانِ چهارباغِ سپاهان می‌دیدیم. درسال‌های آغازِ دبستان ما را در سرسرا گونه‌ای گرد می‌آوردند که در اِشکوبِ دویمِ ساختمان جای داشت. در سرسرا، پرده‌ها را می‌کشیدند تا تاریکی فراهم گردد و فیلم‌ها را به‌نمایش درآورند. از فیلم‌ها چیزِ زیادی به‌یاد نمی‌آورم. می‌شود گمان‌ برد که(تبلیغاتی یا مستند)بودند. هرچه بود برای ما شور و شادی می‌آورد. بیرون از(مدرسه)نیز همان‌گونه که گفتم، با خانواده به دیدن فیلم‌هایِ"سایقه، تارزان، لورل و هاردی" و از این شمار می‌رفتیم. در کوچه و خیابان هم با بهایِ دَه‌شاهی به(تماشایِ)شهرِ فرنگ می‌نشستیم و دو دست را در کناره‌هایِ چهره، سایه‌بان می‌ساختیم تا سینمایِ در گردش را از میانِ دریچه‌هایِ سه‌قلو در دستگاهِ شهرِ فرنگی(تماشا)کنیم. دستگاهی که نمی‌دانم چرا گنبد و بارگاه داشت. نوارِ کاغذی که از چَشم‌اَندازهایِ‌ پهلویِ‌هم چسبیده ساخته شده بود و به گِردِ استوانه‌ای به‌دستِ شهرِفرنگی پیچانده می‌شد، از روبرویِ چشمانِ ما می‌گذشت. عدسی‌هایی‌هم در(قابِ)دریچه‌ها جای داشت که جادویِ انگاره سازی و درشت‌نمایی‌را برایِ بیننده فراهم می‌کرد. همین‌هنگام بود که ساختنِ دست‌ابزارِ کودکانه‌ای از روی دستگاهِ شهرِ فرنگ فراگیر شد. من هم با دودکش مانندی که دریچه‌ای داشت برای ساختنِ شهرفرنگ دست‌سازِ خود کوشش کردم. و به‌یاد نمی‌آورم که سرانجام کامیاب شدم یا ....  ؟

 

 

 

شاید مونتاژ

     از(حیاطِ مدرسه)مان گفتم. دو(سطح-Level)داشت. زمانِ بازی، ما جست و خیز می‌کردیم و از بلندی بین آن (دو سطح) بالا و پایین می‌پریدیم. شبی در خواب دیدم که با هم‌شاگردی‌ها، دنبال هم می‌دویدیم و من هنگامِ بالا پریدن از سکویِ گفته‌شده، قوزکِ پایَم با تیزیِ پله برخورد کرد و از درد، تیر کشید. از خواب بیدار شدم و دریافتم که در(واقعیت) قوزک پایَم باتیزیِ پایه‌یِ کرسی برخورد کرده است. این نخستین آشنایی‌ام با پیوند بین خواب و بیداری بود. و درپِی، پرسش‌هایِ گوناگونی را پیرامون خواب و رویا و زمان‌بندی آن پیش روی‌اَم گذاشت که اینک بر آن نیستم تا بدان بپردازم. هرچند با بازگشتِ به گذشته می‌توانم بگویم که شاید این نخستین آشنایی من با گونه‌ای (مونتاژ)در زندگیِ راستین بوده است!

 

 

     پیش درآمد!

     مردم نمایشِ زنده را آفریدند و به‌میدان کشیدند. با پیشینه‌ای شاید به درازای آفرینش خویش و پیش از آن ابزار را، که به تندی پیش رفت و گویی آفریدگارِ خویش را پشت سر گذاشت. ابزار در بسترهایِ گوناگون پدید می‌آمد و خود زمینه‌ای می‌شد برای زایش گونه‌هایِ ساخت و ساز و باروریِ فرهنگ و هنر و دیگر پدیده‌ها، ازشمارِ این ساختارها پویا نمایی بوده است. همان رخسارک‌هایی که برکناره‌یِ برگ هایِ دیوانچه‌ای می‌کشیدند و با برگ زدنِ آن به تندی در پیشِ چشم ، آنرا جنبنده  می‌ساختند. و به‌دنبالش، پیدایشِ (فیلم) و ساخت (نوارسلولوییدی). و سرانجام (ثبت) زندگانی پویا بر آن و توان بازپخش‌اَش برایِ دیدن.

     این پیش‌درآمد را از آن رو به‌هم بافتم تا یادآوری کنم که (فیلم)، هرچند در جایگاهِ ساختاری و هنری‌اَش جدا از نمایشِ‌زنده، کاربردِ ویژه‌یِ خود را دارد، که در دیگر سو و در پیوندِ با نمایشِ زنده، کار بردی ابزاری و میانجی پیدا می‌کند. همان‌گونه که در آغازِ سینمایِ داستانی چنین بوده است. دوریین به‌جایِ ما روبرویِ میدانِ نمایش می‌نشست تا آنرا ببیند و (ثبت) کند و دیرتر ابزار دیگری (آپارات) و یا (پریژکتور) آنرا برایِ ما به‌نمایش در آورد. بدونِ (دخالتِ دکوپاژ و حتی مونتاژ به‌شیوه‌یِ امروزین‌اَش). بر آن نیستم تا (نظریه پردازی) کنم که کارِ من نیست. تنها یک یادآوری است.  به‌ویژه برایِ آنان‌که پیروِ دیدگاه‌هایِ دستمالی شده، هنوز هم درگفت و گو و بررسی، فیلم و نمایش را جوری پهلو یا بهتر است تا بگویم روبروی هم جای می‌دهند که گویی دو جایگاهِ بیگانه از هم‌اند و نه درپیوندِ باهم. پی‌آمدِ پندارشان می‌شود زور آزمایی این دو پدیده، و نه یک کاسِگی‌شان. سَرراست بگویم، بسترهایِ تاتر و سینما از یک گوهرند و هنرمندان‌ِشان از یک خانواده.

 

 

     کوله بار

     گروهِ تأتر مردم، یکی از شش گروهِ (اداره‌یِ تأتر) در دهه‌هایِ چهل و پنجاه بود. گروهی که بزرگانِ نمایش آن‌روزگار را درخود گرد آورده بود. و نگارنده نیز به دنبالِ پیگیریِ پرشوری که درجایِ دیگر، داستان‌اَش آمده است و بدون شناختی از پیشینه‌یِ این هنرمندانِ برجسته، جوانترین (عضوِ) این گروه شده بودم. در زمان آزادباشِ یکی از نشست هایِ گروه، گفت و گویی پیرامون تأتر و سینما گل انداخته بود. سران گروه ( انتظامی و نصیریان و ...) می‌گفتند : "اگر ما به‌جای نمایشنامه‌هایی که کار کردیم فیلم می‌ساختیم، می‌توانستیم آن‌ها را به زیرِ(بغل) بزنیم و با خود به هرجایِ دنیا ببریم." داریوش مهرجویی را هم نمونه‌یِ این‌کار بر‌می‌شمردند، آن‌هم زمانی که مانندِ این روزگار نبود و خودشان درفیلمِ" گاو "به‌همراهِ غلامحسین ساعدی (نمایشنامه نویس)، او (مهرجویی) را یاری داده بودند تا در گامِ دویم در ساختِ فیلم، از سینمایِ (تجاری) به سویِ سینمایِ هنری کشیده شود. می‌شود گفت که این را با اندکی افسوس می‌گفتند! سخن‌ِشان برای نگارنده که جوان بود و در آغازِ راه، می‌توانست تلنگری باشد برای نگاهی گسترده تر پیرامونِ هنرِ نمایش. این گونه نشد، دستِ‌کم در آن‌هنگام. شیفتگی در بستری که برایِ کار بر سکویِ نمایش، آن‌هم در کانونِ بنیادین‌اَش و در کنارِ کسانی که آن‌هنگام سخنِ نخست را در این زمینه می‌گفتند و سرخوشی‌هایِ دیگر، سَرمَستی به‌همراه داشت که من را از اندیشیدن به چشم‌اَندازهایِ گوناگونِ دیگر بازمی‌داشت. این سخن از سرِ افسوس نیست چرا که اینک به‌جایی رسیده‌اَم که دریابم نگاهِ به پشتِ سر، می‌تواند سرخوشی بیاورد و ابزاری نیکو باشد برایِ آموختن از اندوخته‌ها تا این‌که برانگیزاننده‌یِ اندوه و پشیمانی. به‌هرروی آن‌زمان، از کنارش رد شدم. با گذشت زمان و کارگردانیِ نمایشنامه‌هایِ گوناگون که پرآوازه و کامیاب هم شدند و سپس با رخدادهایی که برایم پیش آمد و دیدم به سادگی تیشه به ریشه‌یِ کارنامه‌اَت (هراندازه که درخشان هم باشد) می‌زنند، تازه دریافتم که آن گفته‌یِ بالا، اگر چه با چشم‌اَندازِ آرمان‌هایِ پرشورِ گذشته‌اَت جور در نمی‌آید، که چندان دور از (واقعیت) هم نبوده است. هرچند این دوستانِ پیش‌کسوت با راهنمایی روان‌شاد صابر عناصری سرِ بزنگاه، جان خود را برداشتند و از (معرکه) بدر بردند. و ما در ( اداره‌یِ تیاتر) ماندیم و کار کردیم و در آستانه‌یِ شکوفاییِ کارمان، زیر بارِ فشارِ  دیدگانِ تنگ و گزندِ رشگ، کوشیدیم تا تاب بیاوریم. هرچند تابمان را شکستند و آن بر سرمان آوردند که چکیده‌اش را در اینجا و آنجای همین چشم انداز (مجازی) به‌ویژه در برگِ شناسنامه خواهید یافت.

 

 

      آشِ داغ

     داستانِ آن‌که چگونه زیر آب‌ِمان را زدند، و آن هم از خانه‌یِ خودمان و در زمانی که تنها ستون‌هایِ بجا مانده از آن بنا بودیم، در بخش‌هایِ دیگر چون شناسنامه و تیاتر آمده است. باز هم خدا پدرِ تله‌ویزیونی‌هایِ آن‌روزگار و دوستانی که در آنجا داشتیم را بیامرزد که در آن روزهایِ پرتنش و پریشانی پذیرایِ ما شدند. بماند که باید از نو، کارمان را آغاز می‌کردیم. به‌هرروی  این همکاری از گونه‌یِ پیمانی و آزادش نزدیک به سه‌دهه دنبال شد. هم‌زمان و در آغاز، چند تن از سینما گرانِ سینمای آزاد هم که آن‌زمان کارِ حرفه‌ای خود را آغاز کرده بودند. در پی‌اَم بودند و به گفته‌یِ خودشان به دشواری هم مرا می‌یافتند. چرا که برخی از دوستان، نشانی پَرت می‌داده‌اند. به گونه‌ای که یکی گفته بود : هرمز هدایت از ایران رفته است!بماند که سرانجام مرا یافتند و پیشنهاد بازی در فیلم هایِ‌شان را به‌من دادند. این زمانی بود که (آرتیست هایِ فیلم فارسی) در میدان نبودند و در بین تأتری‌ها هم، بی‌رودربایستی نام و نشانی داشتم. شنیدنی‌است که همگی هم از نگارنده می‌خواستند که فیلم‌نامه‌شان را بخوانم و پیشنهادهایِ خود را برایِ آن‌ها کنار فیلم‌نامه‌ها بنویسم.  من نیز براستی چون کارِ خویش و در راستایِ ساختارِ نمایشی، آنان را همراهی می‌کردم. این‌که همه را یک‌جا  می‌گویم برایِ این است که یکی پس‌از دیگری رخ می‌داد. و به‌همین‌گونه هم یکی پس‌از دیگری ناپدید می‌شدند تا زمانیکه فیلم‌ها به‌نمایش درمی‌آمدند.  و با بازیِ دیگران. هرچند روا است تا بگویم، یکی از آنان که رو راست تر می‌نمود، در دفتر کارشان به سادگی (اعتراف) کرد و گفت :  من می‌خواهم فیلم بسازم، و سرمایه گذار هم که بازیگر بود، می‌خواهد خودش بازی کند! (و چنین شد). باز هم خدا پدرش را بیا مرزد که همین اندازه رو راست  بود و داستان را گفت. به‌هرروی دیرتر دریافتم که این، همه‌یِ (ماجرا) نبود. چرا که آن ها می‌توانستند از آغاز دنبالِ من نباشند. داستان راستینِ پشت پرده، آشی بود که برای نگارنده پخته بودند و هرکجا که سر و کله‌ام پیدا می‌شد، روغن داغ‌اَش، یا به‌رویِ دستم می‌ریخت تا (توبه)کنم یا به‌زیر پای‌اَم تا چنان سر بخورم که سرنگون شوم و سرم به سنگ بخورد. یادآوری می‌کنم که در آن روزها سینما هنوز دنگ و فنگ امروزین را نداشت. کارگردان‌ها (تماس مستقیم ) می‌گرفتند و دیداری رخ می‌داد برای گفت و گوی آغازین. و از دیگر سو جایی نبود که دانستیها در پیوندِ با هنرمندان گرد آمده باشد. هرچند که امروزه نیز این‌گونه است، تنها همان دنگ و فنگ‌اَش افزون گشته‌است، به‌جایِ ساختاری براستی بنیادین و درست.

 

 

سرنوشت !

     پوشه‌ای را که برآنم تا از بایگانیِ یادهایم بیرون بکشم و سری بدان بزنم، شاید جای‌اَش اینجا نباشد. هرچند گمان می‌کنم: (چرا که نه!)  اگر این دَم به سرم زده است، پس زمان‌اَش نیز می‌تواند همین‌گاه باشد. می‌گویند پایه‌یِ رفتاریِ ما در خُردی ریخته می‌شود. این درست‌است. اگرچه بدین باور نباید برسیم که روزگارِ خردی همه‌ی سرنوشت ما را می‌نویسد. پیدا است آنچه بیشتر پیرامون کودکیِ ما در کردارمان گارگر می‌افتد، خانه و خانواده است که رفته رفته جایِ خود را به کوی، مام و مردم می‌دهد.

      بازهم پیش‌درآمد چیدم تا بگویم دو کوچه‌یِ پهلو به پهلو، زندگی مرا پیش می‌راند. یکی زیستنی که جان مایه‌اَش از درون می‌تراوید و با شورِ بازی و شادی و نمایش و ساختن همراه بود. و دیگری کردار بیرونی که با مردم و فراگیری چگونه با آنان زیستن پیوند می‌خورد. دویمی می‌تواند هم بسازد و هم دست و پای را در بند کند. آنجا که آموختن است، پیداست که سازنده است. و جایی که باید و نبایدها، و یا می‌شود و نمی‌شودها، پیش رویند، دست و پای بسته می‌شود و دیوارها پیشِ رو بالا می‌روند. گمانم این‌است که هر دو راه  در نوشتنِ سرنوشت، کارسازاند. پس بنابر همین پایه‌است که زندگانی‌مان نوشته می‌شود، تا آنچه براستی در خورِ توانِ ما ست!

 

 

... تو دیگ نیفتی !

     پیش از زمانِ دریافتِ پیشنهادهایِ بازگفته برایِ بازی در فیلم، در سر داشتم تا خود به‌سویِ فیلم‌سازی بروم. به‌همین‌روی در آغاز، فیلمنامه نویسی را آزمودم. نخستین نوشته را به نهادی به نام بررسی ارزش‌ها در دستورخانه‌یِ فرهنگ و ارشاد دادم و زمان درازی برد تا پاسخِ "نه" را دریافت کنم . هرجه پیگیر شدم تا پاسخ را بر روی کاغذ بگیرم، بجایی نرسید. سرانجام با پیگیری چسبنده، آشکار شد که پایِ فیلمنامه نوشته‌اند (فاقد هرگونه ارزش فرهنگی و هنری) و این زمانی است که نگارنده دانشگاه‌های درون و بیرون را پشت سر گذرانده بود و کوله‌باری پر و پیمان را در زمینه‌یِ کاری در راستایِ نمایش به دوش می‌کشید، و در برابر پیدا نبود کسانی که فیلم‌نامه‌ها را برایِ ممیزی می‌خواندند، از کجا آمده بودند و چه‌کسانی آنانرا بدین کار گمارده بود. از دیگرسو، مانندِ همین پانویس را بر یکی از نوشته‌هایِ "بهرامِ‌بیضایی"‌هم نوشته بودند. و گواهِ دیگر، این‌که نگارنده فیلمنامه‌هایِ بیشماری را دیرتر خواندم که یا از زیر دستِ هم‌اینان و یا هم اندیشه‌هاشان درآمده بود و شاید برخی را هم خودشان نوشته بودند و آشکار می‌کرد که تا چه اندازه از دانش و آگاهیِ در پیوند با ساختارِ نمایش و هنرِ داستان گویی بی‌مایه‌اند.    

     به‌هرروی رفته رفته دریافتم که انگیزه‌ی این ازمابهتران خرد کردنِ و (حذفِ) ما بود و در اینگونه راه‌ها، تَردست هم بودند. دروازه‌ای چون آستانه‌یِ زورخانه کوتاه ساختند برای درون شدن به هر کانون فرهنگی. نه برای بنایِ فروتنی، که برای واداشتن‌اَت به کُرنش. اگر می‌خواهی درون شوی و باشی، سرخم کن. و گرنه سرت را به سردر دروازه می کوبیم تا سربراه شوی. برای همین است که گونه‌ای پذیرایِ تو می‌شوند که پای از گلیمی که برایت بافته‌اند دراز تر نکنی. برخی ساده‌اندیشان هم گمان می‌کنند که زرنگ‌اَند و سوراخِ دُعا را یافته‌اند. داستانِ نامیِ کبک که سر بزیر برف می‌برد تا نبیننداَش. اگر به چهره‌شان بنگری درمی‌یابی که خود می‌دانند به چه بهایی برایِ بودن هزینه می‌کنند. آری پذیرفتنی‌است که می‌شود بود و پاکیزه هم ماند، اگر اندکی هوشمند باشی و به دام بازی جلو افتادن از یاران نیفتی و نیازِ گذرانِ زندگی را بیهوده بهانه نسازی! پیشینیان همیشه خوش گفته‌اند و از آن شمار: ( از هولِ حلیم تو دیگ نیفتی ).

 

 

آغازی از جایی ...

     پیشنهادِ دیگری که در سینما پیشِ رویم نهاده می‌شود، بازی در فیلمِ "عبور از غبار" کارِ پوران درخشنده و سر آغاز چند کارِ سینمایی نگارنده است که به‌انجام می‌رسد. پیشنهادی که نخست در پذیرفتن‌اَش چون کارهای دیگر دو دل بودم! نه برای خودِ کار که گروه خوبی بود. هم کارگردانش با پیشینه‌ی نیکویی که داشت و هم بازیگرانِ آن که دوستان خوب تأتری‌ام بودند. آن‌چه مرا دو دل می‌ساخت، (نقشِ) پیشنهادی بود که گمان می‌کردم برای من کم است و براستی هم در (مقایسه) با پیشنهادات پیشنی که به انجام نرسیده بود و جایگاهی که داشتم هرچند به گونه‌ای بر باد رفته بود، کم بود. در پایان به سفارشِ دوستانی که با آن چه بر من رفته بود آشنا بودند و دوستانه می‌گفتند: سرانجام باید سینما را از جایی آغازکنی و از شمارِ آنان مرضیه‌یِ برومند بود، آن را پذیرفتم و بازتابِ خوبی هم به‌ویژه در بین (اهلِ فن) برایم پیش آورد. هرچند دودلی بی‌جا نبود. چون درپِی همانی شد که پیش‌بینی می‌کردم! از آن پس پیشنهادها در همان اندازه ماند. به جز چند تایی چون کارِ احمد امینی که شوربختانه این یکی همزمان شد با کاری (نمایشِ تله‌ویزیونی "پنچری") که بازنویسی، کارگردانی و بازی‌اش را در دست داشتم. و پیدا است که کارِ امینی را از دست دادم. ( مجید مظفری آن را بازی کرد). و دیگرانی که سرنوشتی چون پیشنهادهای نخستین پیدا کردند و جداگانه به آن‌ها خواهم پرداخت. از آن روی که در خور پرداخت گسترده هستند.

 

 

 

هرمزهدایت : بازی     Hormoz Hedayat : Actor

 

Oboor az Ghobar    عبورازغبار

 

فیلم نامه : کامران قدکچیان ، پورن درخشنده

Screenwriters : Kamran Ghadakchian Pouran , Derakhshandeh

کارگردان : پوران درخشنده

همراه : 

خسرو شکیبایی، مهناز افضلی، بهرام شان محمدلو، افسر اسدی

ابراهیم آبادی، نیره فرهانی، فرهنگ مهرپرور، اصغرفریدی ماسوله،

منوچهرآذری، رحمان باقری، صدرالدین زاهد، شیوا خنیاگر  

1989     1368

 

برای دیدن این برگ بر رویِ ایماژ بالا، یا نام برنامه در پهلو، کلیک کنید.

To see this file, click on the image,

or the title of project.

 

 

 

هرمزهدایت : بازی     Hormoz Hedayat : Actor

 

Mojassameh   مجسمه

 

نویسنده و کارگردان :  ابراهیم وحیدزاده     

 Screenwriter & Director : Ebrahim Vahidzadeh

همراه :

امین تارخ، ثریا قاسمی، سیروس ابراهیم زاده، رضا فیاضی،

  هوشنگ قوانلو، منوچهر حامدی، منصور والامقام، لوریک میناسیان 

       و . . . 

    

1989   1368

 

برای دیدن این برگ بر رویِ ایماژ بالا، یا نام برنامه در پهلو، کلیک کنید.

To see this file, click on the image,

or the title of project.

 

 

هرمزهدایت : بازی     Hormoz Hedayat : Actor

 

Mossaferan   مسافران

 

بهرام بیضایی     Bahram Beyzaei

همراه :

 جمیله شیخی،  هما روستا،  فا طمه معتمد آریا، مژده شمسایی،  

 جمشید لایق، مجید مظفری، عنایت بخشی، جمشید اسماعیل خانی،  

محبوبه بیات،نیکو خردمند، شهین علیزاده، فرخ لقا هوشمند،

فاطمه نقوی، مهتاب نصیرپور،

آتش تقی پور، حمید امجد، فریبرز عرب نیا، اسماعیل پور رضا،

کریم اکبری مبارکه، آتیلا پسیانی، علی اصغرگرمسیری، 

جها نگیر فروهر

و . . . 

   1991         1370

برای دیدن این برگ بر رویِ ایماژ بالا، یا نام برنامه در پهلو، کلیک کنید.

 

To see this file, click on the image,

or the title of project.

 

 

 

هرمزهدایت  :  بازیگر و گروه کارگردانی   

  Hormoz Hedayat : Actor & Directing Team

 

مرد نامریی

Mard e Namarei

 

 نویسنده :  مهدی سجاده‌چی      Screenwriter : Mahdi Sajadehchi

کارگردان : فریال بهزاد      Director : Ferial Behzad

 همراه :

 نادیا دلدار گلچین، هوشنگ قوانلو، هما خاکباش، حمید لولایی،

مجید عالمی، بهناز ترابی، پرویز بشر دوست، حسین پرستار،

 حمید دل شکیب، علی شوکت، شاپور بخشایی، اصغر نجات،

  کامران فیوضات، حسن طوسی

و . . .

1372    1993

 

برای دیدن این برگ بر رویِ ایماژ بالا، یا نام برنامه در پهلو، کلیک کنید.

To see this file, click on the image,

or the title of project.

 

 

     پس پرده !

     درپی چند کاری که به سرانجام رسید، پیشنهادهایِ دیگری هم می‌شد که درخور نبودند و دیگر نیازی در پذیرفتنِ‌شان نمی‌دیدم، به جز چند تایی‌شان که انگیزه را در من برمی‌انکیخت (ولی) به سرنوشتِ همان پیشنهادهایِ آغازین دچار گشتند، و بدنیست در اینجا به‌یکی دوتایِ آن‌ها بپردازم، چرا که نشان می‌دهد، همان دیگرانِ پیوسته در سایه، همچنان در پسِ پرده جایگاه‌اَت را برنامه نویسی می‌کنند.

 

     به‌همین سادگی !

     با دخترم الیکا به پاریس رفته بودم تا برای  ماندن و به دانشگاه رفتن‌اَش در آنجا، او را همراهی کنم. آزاده  همسرم از تهران زنگ زد و گفت که به دنبال‌اَت هستند برای بازی در کاری چندبخشی برایِ تله‌ویزیون و بر آنند که از دلِ آن فیلمی بسازند. بسیار هم شور نشان داده اند که این روی‌داد انجام پذیرد. همسرم به آن ها گفته بود که او در ایران نیست و چندی دیگر باز می‌گردد. آنان نیز خواسته بودند که من  پاسخ آغازین را بدهم تا بتوانند برنامه ریزی کنند. بنا بر آن شد تا آزاده فیلمنامه را بخواند و تلفنی داستان آن را برایم بازگو کند(هنوز ماجرای ارسال فیلمنامه با ایمیل رایج نبود). همسرم فیلمنامه را برایم تلفنی بازگو کرد و دیدم (نقشِ) پیشنهادیِ‌شان خوب‌است (محوری‌است). می‌دانید که برایِ بازیگرانی که به گفته‌یِ آشنا، کار دل می‌کنند، انگیزه‌یِ پذیرشِ بازی پیش از هرچیز ارزشِ (نقش) است. به‌ویژه برایِ کسانی که دوست دارند گزیده کار کنند. دست کم برای من که بازی را در کنار کارهایِ دیگر چون کارگردانی و نوشتن و ...  می‌آزمودم، این‌گونه بود. بگذریم، پیشنهاد دهندگان سر انجام تلفنی پاسخی از نگارنده دریافت کردند (قول همکاری گرفتند) تا زمانی که به‌تهران باز گردم و فیلمنامه را بخوانم و پیمان‌نامه بسته شود. در بزگشت فیلمنامه را خواندم و به آن‌ها آمادگیِ خویش را بازگو کردم. آن‌ها هم در پاسخ، با اندکی ابراز شرمندگی گفتند: راست‌اَش ما چند (کاندیدا) داشتیم و اینک با مهدی هاشمی به سرانجام رسیدیم. به‌همین سادگی؟ برای نگارنده هم این پرسش پیش آمد که خوب اگر براستی چنین بوده چرا از آغاز با من در میان نگذاشتید ؟! و بدتر، این‌همه شتاب و شور برایِ چه بود؟!

 

 

      اون‌ها یا  از بالا،  خواستند یا نخواستند !

     روزهای پایانی بازی در (سریالِ) تله ویزیونی "یک مُشتِ پر عقاب" را می گذراندم که از سویِ دست اندرکارانِ فیلم "اتوبوس شب" برای بازی در آن تلفنی با من گفتگو کردند و در پِی، فیلمنامه را فرستادند و سپس با کیومرث  پور احمد کارگردان فیلم به‌گفتگو نشستیم. وی همزمان  از من با دوربین کوچولوی دی‌جی‌تال‌اَش (عکس) می‌گرفت. از من خواست چند روزی ریشم را نتراشم تا در آید. در پاسخ گفتم تا آخرین روزِ کار پیشین باید با ریشِ تراشیده در برابر دوربین بازی کنم. گفت پس کاری کن که زودتر رهایت کنند. از کارگردان و تهیه کننده‌ات بخواه تا با ما کنار بیایند. گفتم باشد. گفت می‌خواهی ما این کار را بکنیم. گفتم نیازی نیست، خودم با آنان در میان می گذارم و گذاشتم. با کارگردان(اصغر هاشمی) و دست اندرکارانِ"یک مشت پر عقاب"درمیان گذاشتم و آنان نیز پذیرفتند تا همکاری کنند و کردند. با این روی گویی کیومرث پوراحمد تاب نیاورده و خود نیز با آنان (تماس) گرفته بود. بگذریم، کارِ من در(سریالِ) یک مشت پَرِ عقاب دنبال شد تا به‌انجام رسید و آماده برای بازی در" اتوبوس شب " شدم، که دریافتم با دوست و همکار دیرینه‌ام خسرو شکیبایی برای همان (نقش) و بی‌آنکه مرا آگاه سازند، پیمان‌نامه‌ هم بسته بودند. پیرو خویِ همیشگی، برویِ خود نیاوردم. هرچه باشد خسرو دوستم بود و شایسته. و شاید هم (از ماجرا بی خبر!). زمانی گذشت و در یک میهمانی، با پور احمد رو برو شدم. پس از کمی کلنجار با خود، خویشتن داری را شکستم و پَسِ پرده‌یِ داستان را پرسیدم. او هم با کمی مِن و مِن کردن چیزی گفت با این درون‌مایه : اون ها یا بالایی ها خواستند یا نخواستند و چیزی از این دست. گمان من این بود که سفارش دهنده و یا تهیه کننده‌هایش را می‌گوید و من هم پرسش‌ام را دنبال نکردم. هرچند این کاوش در سرم ماند که مگر کارگردانان با نام و نشان هم در برابر این‌گونه برخوردها به‌همین سادگی وا می‌دهند؟! آن هم از گونه‌یِ روشن فکرش! اگر بپذیریم که او میخواسته فیلمش را بسازد و دنبال درد سر نبوده! باشد، دست کم نمی توانست بنا بر کردار هنرمندانه آن را سر راست و به‌زمانِ خود بازگو می‌کرد؟!

 

 

     چرا کم کاری ؟!

     همیشه هم اینگونه نبود که پشت پرده‌ای در کار باشد. چون نگارنده به دنبال روی‌دادهایِ سیاه و سپیدِ پی در پی، دچار (وسواس)های بیش از اندازه در همه‌یِ زمینه‌ها و از آن شمار پذیرفتنِ پیشنهادهای بازی شده بودم. این از سرِ نپسندیدن‌ها و سخت‌گیری‌هایِ رفتاری نگارنده بود و یا از رویِ پرهیز و رودربایستی‌هایِ بیهوده در برخورد با میدانِ کار. برای نمونه یکی را در اینجا بر می‌شمارم.

     حمید سمندریان در روندِ پیش زمینه سازی  فیلم "تمام وسوسه های زمین" گزینش های آغازین را انجام داده بود. روزی را برایِ انجام گزینش پایانی نهاده بودند. پیش از آن‌روز، هما روستا از سویِ کارگردان و گروه‌اَش با من گفتگو کرد. و پیش‌نهادِ بازی (نقشی) را داد که در گزینش آغازینِ‌شان پیشتر با رضا کیانیان  پیرامون‌اَش گپ زده بودند. این‌گونه به من رساندند که  می‌خواهیم تو بازی کنی و برای درستی راه بهتر است من در (تستِ تصویری)شان (شرکت) کنم که نکردم. این را هم بگویم که کیانیان گرامی‌هم تا آنجا که من به‌یاد دارم نخستین آزمون‌های سینمایی‌اَش را می‌پیمود. به‌هرروی  اگر در این روندی که تازه از سرزمین‌های پیشتازِ سینما به بازار سینمایی ما راه یافته بود جای نگرفتم، خود را سرزنش نمی‌کنم. بازگویی این داستان و دیگر رخدادهایی‌هم که در این بستر برنگارنده پیش آمد، تنها برای بازکردنِ چند و چون کم‌کاری نگارنده در سینما است. هرچند پیش‌تر گفتم که چگونه در آغازِ تاختن به جایگاه‌اَم در (تیاتر) از سویِ تازه بدوران رسیده‌ها، هرجایِ دیگری‌هم که کاری را دنبال می‌کردم، پوزه‌هایِ پَلَشت، بو می‌کشیدند، و هوا را برایِ نفس کشیدن‌اَم می‌آلودند.   

 

انگیزه‌ها  دگرگون می‌شوند!

     شاید یکی از انگیزه‌هایِ گزیدن و بنایِ این رسانه برای بازگویی همین ناگفته‌ها باشد. هرچند اینک که به‌یاد می‌آورم. می‌بینم که این رویدادها شاید به‌سودِ نگارنده بوده‌است. چون با گونه‌ای که اینک به این پدیده نگاه می‌کنم بر این باور استوارتر می‌شوم که چه شکافِ بزرگی است در میان خواسته‌ها، آرمان‌ها و کارنامه‌اَم از یک سو، با برخی پیشنهادهایی که دیگر برایم به بازی‌هایِ کودکانه می‌مانند، از دیگر سو.

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر