رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching

نشان ها   Awards

Hormoz Hedayat

هرمز هدایت

 

 

 

 

هرمز هدایت :  نخستین بازتاب رسانه ای  Hormoz Hedayat : The first time on the Media    

     بازتاب نامه و نشریه‌ای که نخستین  پیروزی نگارنده را درنوجوانی نشان می‌دهد، درپی آمده است. شوربختانه آن گونه که خواهید دید لغزش در نوشتنِ نامِ نگارنده از همان آغاز رخ می‌دهد. بهروز را به‌جای هرمز می‌نویسند.  لغزشی کوچک و ناخواسته که به‌هرروی برای آنروزگار که ما نوجوانی و آغاز راه را سپری می‌کردیم گران می‌نمود. هرچند آن‌زمان گمان نمی‌کردیم دیرتر و در بزرگ‌سالی دیگر این لغزش‌های رسانه‌ای در پیرامونمان ناخواسته نخواهدبود و تا آنجا پیش می‌رود که اگر بتوانند نامت را از برگه‌ی روزگار پاک خواهند کرد و یا دست‌کم به‌جایگاه بیرونیَت آسیبِ کارساز می‌رسانند.

 

 

  هرمز هدایت :  نشان جایگاه نخست      Hormoz  Hedayat :  Medal for first place

     از روزگارِ خردی در زمینه‌‎هایِ هنری کامیاب‌تر بودم تا در کارزارِ ورزش.  سرراست بگویم، تابِ باختن در من کم بود. برایِ‌همین اگر کار به‌میدان هماوردی کشیده می‌شد، پرهیزکردن را بهتر می‌پنداشتم. شنا تنها ورزشی بود که در آن به‌یاریِ برادرم تا آن‌جا پیش‌ رفتم که شنا کردنم نگاه‌ها را به‌سوی خود بکشد و این برایم دل‌انگیز می‌نمود. هنوز هم هرازگاهی که شنا می‌کنم، این داوری  را می‌بینم و درمی‌یابم و پیداست که برایم خوش‌آیند است. هرچند در این رشته هم به هماوردیِ میدانی تن ندادم .

     پایین‌تر گواهی نامه‌ای را خواهید دید که باگفته‌یِ بالا جور در نمی‌آید و این پرسش را پیش می‌آورد که چگونه است تا توانسته‌ام به جایگاهی چون آنچه در این گواهی آمده است، آن هم در ورزشی میدانی چون بسکتبال دست‌یابم؟ پاسخ دادن بدان نیاز به گفتن پیش زمینه ای دارد.

     در بازی‌های گروهیِ کوچه‌ای  زمانِ نوجوانی ما، نگارنده جایگاه میانه‌ای داشت. در بازی‌های میدانی، چون والیبال و فوتبال هم بیشتر درشمارِ تماشاگر و آواگرِ کنارِ گود بودم. بماند که یکبار به پشنوانه‌ی پیشینه‌ی  نمایشی که داشتم، بلندگویِ استادیوم را به‌من سپردند تا بازی فوتبال را گزارش کنم. برادرم پرویز هدایت، گوشِ چپ یکی از دو تیم را بازی می‌کرد و گویی گزارش و بازار گرمی‌ کردنم یک سویه شده بود و پیاز داغ‌اش را زیاد کرده بودم، تا آن جا که میکروفن را (محترمانه) ازمن پس گرفتند.

     بازگردم به‌داستانِ بسکتبال. این که چه‌گونه دریافتِ (مدالِ درجه‌یک) و جایگاه نخست در بازی‌های دسته‌های آزادِ بسکتبالِ شهرری در آن‌روزگار برای نگارنده پیش آمد. 

          زمین بازیِ ما در دبیرستان عظیمیه‌ِ شهرری، تور و تیرَک و حلقه و جای بازی والیبال و بسکتبال را داشت. والیبال‌اَش پیوسته براه بود. و بسکتبال، خاموش و بیگانه افتاده بود. مگر هرازگاهی که برادرم پرویز و همسالان‌اَش جانی تازه بدان می‌بخشیدند، تا زمانیکه بسکتبالیستِ به‌نامِ آن‌روزگار، حسن مشحون که در زمان نگارش این برگ، ریاست فدراسیونِ بسکتبالِ کشور بردوش اوست را برای آموزشِ دوستدارانِ این ورزش به‌شهرری آوردند. نگارنده و گروهی از همسالان در این‌دوره‌هایِ آموزشی، نام‌نویسی کردیم. از آنجا که نگارنده خردی را در سپاهان سرکرده بودم نگاهی آشناتر به‌بسکتبال داشتم تا همسالانم در شهرری، هرچند آنان به‌تندی آموزه‌ها را فرا گرفتند و من نیمه کاره جازدم و پس ماندم. و بماند که در دیگرسو از توانِ گردآوری و راه‌اندازیِ خویش سود جستم و دسته‌یِ بسکتبالِ کاوه‌یِ پیش آهنگانِ سیار را برپا کردم.  با همین تیم در (مسابقاتِ) سراسری شهرری در این راستا بازی کردیم و سرانجامش، دریافتِ جایگاه نخست و (مدالِ درجه یک) آن بازی‌ها شد. هرچند نگارنده، زمانِ کوتاهی را توانست در این بازی‌ها تاب بیاورد. در همین (مسابقه‌یِ نهایی) بیشتر بیرون از زمین بودم. به (عکسِ)زیر نگاه کنید، تن‌پوش رهایی‌ام را پوشیده‌ام .

 

 

     ایستاده راست به‌چپ:  ایمن‌پور. پرویز هدایت، شجاعی. افسری(رییسِ وقتِ پیش‌آهنگیِ شهرری). علی‌ اذانی. مسعود فریدونی(دوستِ نزدیکی که داستان‌اش جداگانه خواهد آمد. او زود و در جوانی تن به خاک سپرد). رضا هدایتی ( اسبَکِ قَدَرِ والیبالِ آن روزگارِ ری که وی نیز زود از دنیا رفت )

        نشسته :  محمود قدس . هرمز هدایت

       پیدا است که (عکس) پس از بازی گرفته شده است.  نگارنده پیش از پایان بازی  تن ‌پوشِ رهایی را بر تن کرده  است و این‌جا کنارِ یکی از هم بازی‌ها و پیشِ پایِ دیگران نشسته است. چراکه نیمه‌های بازی آبرومندانه از زمین  بیرون آمده  و با این که خویش گروه را سر و سامان داده بودم،  نیکوتر دیدم و شاید دیگران دیدند که دنباله‌یِ بازی را به دوستان واگذارم تا از پس کار برآیند و براستی هم برآمدند و کار را به ‌آن انجامِ پیروزمندانه رسانیدند .

      گزارشی که در پهلو می‌بینید به‌دست نگارنده  در پشتِ (عکس)  نوشته شده است .

 

 

هرمزهدایت : دریافت  سپاسنامه   Hormoz Hedayat : Receipting the Gratitude

          داستان نمایشِ  پرآوازه‌یِ  روسپی‌بزرگوار، بازتابی را به بار آورد که نگارنده نیز آن‌را پیش‌بینی نمی‌کرد. سرراست بگویم روزگارشیرینی را فراهم ساخت و آنگونه که جایِ دیگر گفته‌ام، مزه‌یِ شیرینِ پیروزیش هنوز هم در سرم مانده است. بازتابش دربخشِ رسانه‌ها و همچنین درپیوند با دانشگاه آمده است. در این‌جا تنها دو ستایشنامه از سویِ سردمدارانِ  فرهنگی آن زمان را آورده‌ام. همان‌گونه که می‌بینید(رییسِ اداره‌یِ فعالیتهایِ فوقِ‌برنامه‌یِ دانشگاهِ تهران)پری صابری بوده‌ است که براستی ازپشتیبانی درخورِ نام‌برده بهره‌مند گشتیم. نامه‌یِ دویم هم از سویِ (مدیر امورِ دانشجوییِ دانشگاه - مقام بالاترِ فعالیتهای فوقِ‌برنامه)، امیرارجمند است . هم‌چنین میهمانیِ نیمروزیِ گرمی از سویِ هوشنگ نهاوندی (رییس وقت دانشگاه) در باشگاهِ دانشگاه برگزار شد که گزارش خواندنیِ آن در روزنامه‌یِ اطلاعاتِ آن زمان آمده است و بازتاب‌اش را در پرونده‌یِ نمایشِ روسپی بزرگوار خواهید یافت .

 

 

 

کارت ورود و تمرینِ قهرمانانِ شنا

Champion Card

 

 هرمز هدایت :  شنا با قهرمانان  

Hormoz Hedayat  : Swimming with Champions  

          این‌زمان برادرم پرویز هدایت (مربی) قهرمانانِ ملی کشور بود و پیدااست که این گواهی  به سفارش او برای من آماده گشته‌است تا بتوانم از ابزار فراهم برای قهرمانان در راستایِ ورزیدن شنا بهره ببرم. هرچند این‌گونه نبود که بی شایستگی(صدورِکارت) انجام گیرد. آنگونه‌که پیشتر هم گفتم (روحیه‌ی شرکت  در مسابقه) در من نبود و بهتر است تا بگویم توان پذیرش باخت را نداشتم. وگرنه شناگری هم‌پایِ قرمانان بودم. به‌هرروی  فرار از باخت دیوارِ سِتُرگی را در برابرم می‌کشید تا نشود از همه‌ی توانم در نبردِ زندگی بهره‌ور گردم. هرچند در زورآزماییِ روزگار، باخت‌هایِ فراوانی را خام‌دستانه آزمودم.

 

 

 

         هرمز هدایت   Hormoz Hedayat     

جایگاه نخست برای کارگردانی و (اجرا) 

  First  place for Directing & Performance

     نمایشنامه‌یِ "چشم‌دربرابرچشم"  نوشته‌یِ  غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) و با کارگردانی نگارنده، درپی داستانی پُرتَنِش در (مدرسه‌ی‌ِعالی‌حسابداری) سال1351 که ریزِ رویدادِ آن‌را در بخشِ خود خواهم آورد، به‌نمایش درآمد. هم‌زمان جشنوارهِ‌یِ تاترِ دانشگاه‌هایِ سراسری کشور برپا شد و نمایشِ ما هم در دلِ این جشنواره جای گرفت. کارِ ما  همان‌گونه که در بازتابِ پیش نویسِ داوران،  همین پهلو می‌بینید جایگاهِ نخست را در (اجرا) و کارگردانی و همچنین جایگاهِ دویم بازیگر زن را از آنِ خود می‌سازد. هرچند برگزار کننده (مدیریت کلِ آموزشِ  وزارتِ فرهنگ و هنرِ) آن‌زمان که گویی خوابِ دریافتِ (جوایز) را برای مراکز نزدیک به خود دیده بود و شاید به این بهانه که نگارنده را در جایگاه کارگردان(حرفه‌ای)برشمرده بودند، هرچند در آن‌زمان هنوز دانشجوی هنرها بودم، ازدادنِ (جوایز) به ما سرباززدند. و دیرتر که نگارنده با یکی از داوران جشنواره (رکن الدین خسروی) داستان را در میان گذاشتم، گفت: پیش نویس داوری شان را هنوز دارد و آن را به من داد و اینک بازتاب‌اش را در اینجا آورده‌ام. گویی چنین رفتارهایی در(جامعه)یِ ما نهادینه است. به‌هرروی پیرامونِ نگارنده پیوسته رخ داده است.

 

 

هرمز هدایت :  بازیگر    Hormoz Hedayat : Actor

     از شما چه پنهان داستان سپاس نامه‌ای که درپهلو بازتاب‌اش را می‌بینید، به‌روشنی در یادم نیست. با گمانه‌زنی می‌توانم بگویم در پیوند با نمایش کبودان و اسفندیار   Kaboudan va Esfandiar  نوشته‌ی آرمان امید  written by: Arman Omid و با گارگردانی سهراب سلیمی  Directed by Sohrab Salimi است. گویی پیش‌بینی ناشده با جشنواره‌ی نهم همزمان گردیده و در برنامه‌ی جشنواره هم همسایه‌وار گنجانیده شده است .

     این نمایش جدا از جشنواره، (اجرای عمومی) داشت و برخورد ستایش انگیزی را درپی داشت. که بازتاب‌اش در برگِ پرونده‌یِ نمایشِ کبودان و اسفندیار خواهد آمد .

 

 

 

هرمز هدایت :  ویراستار و کارگردان

Hormoz Hedayat : Editor & Director

          قصه های صندوقِ طلایی  کاری پِی‌درپِی بود برای خردسالان که از سویِ گروهِ کودک و نوجوانِ شبکه‌یِ یک برای کارگردانی به نگارنده پیشنهاد شد. اگرچه پس از اینکه گونه‌ای نوین برای کار بنا شد و در همین پیوند این نام را برای‌اش برگزیدم. به‌هرروی بازتاب گسترده و دوست داشتنی پیدا کرد و کوچک و بزرگ پذیرایش گشتند .

          قصه های صندوق طلایی  سال 65  ساخته و پخش شد . سال 75 یک دهه دیرتر سال گرد گرفتند و آن‌را ستودند. بازتابِ (لوحِ) درپیوند ، این‌جا آمده است . همان‌گونه که می‌بینید ، پس از گذشتِ ده سال که برآن می‌شوند تا از کارِ نامبرده ستایش کنند، نامی از کار و ویزگی هایش در میان نیست. برنامه‌یِ بزرگداشت با (اجرایِ) شادروان  منوچهر نوذری برگزار شد و بخشی از کار ازسوی پروین شمشکی تهیه کننده  پخش شد .

 

 

 

 

 

Hormoz Hedayat : Lyrist , Designer & Director      هرمز هدایت: بازنویس، سراینده، طراح و کارگردان

Chay Khane ye Bagh e Parian     چای خانه ی باغ پریان

پشت پرده    Backdrop

     شایسته‌ است تا در این‌جا به‌دور از فروتنیِ ساختگی، داستانِ (لوحی) که بازتاب‌اش را پایین‌تر می‌بینید بازگو کنم. هرچند تا آنجا که زمان یار باشد پیرامونِ داستان‌هایِ همانندی که پیوسته با نگارنده همراه بوده‌اند در جای خود خواهم گفت. اینک این یکی را برای نمونه می‌آورم .

     چای‌خانه‌یِ‌باغِ‌پریان دست آوردِ گارگاه‌هایی بود که نزدیک به سه‌ سال و میان‌گین دو روز در هفته کار و آموزش با هنرجویان گوناگونِ(مدرسه‌ی هنروادبیاتِ صداوسیما)داشتم. برای (اجرا)یِ نمایش، (مدرسه) هیچ گامی بر نمی‌داشت. تنها آموزش در برنامه‌شان بود. به‌ناچار تمامی کار را با یاریِ بچه‌ها بر دوش گرفتم. براستی‌که به‌جایِ هفت خوان رستم، هفتاد خوان گردنه‌هایِ نمی‌شود را گذراندم تا سرانجام در روندی دیگر از ته مانده‌ی آشایی‌ها سود بردم و کار را برسکویِ نمایش بردم. گسترده‌یِ داستان و نام دوستانی که همراهی کردند و کسانی که سنگ انداختند را در بخش پرونده‌یِ نمایش خواهم آورد. در اینجا به‌همین داستانِ (لوح)بسنده می‌کنم.

     نمایشِ همگانیِ چای‌خانه‌یِ‌ باغِ پریان همزمان شد با جشنواره‌یِ تاتر. نمایش را در برنامه‌شان گنجانیدند. هنرجویان که درآغاز راه بودند خشنود از این روی‌داد بودند. و من با اینکه دل چرکین بودم پذیرفتم. در یکی از شب‌های همگانیِ نمایش عزت‌اله اننتظامی، ایرج راد و مختاباد(هیأت داورانِ جشنواره)به تالار مولوی برای دیدن نمایش آمدند. گذشت تا به(مراسم اختتامیه)نزدیک شدیم. به‌گُمانم یک روز  به پایانِ جشنواره مانده بود که مدیر مدرسه‌یِ هنروادبیاتِ صداوسیما درتماسی گفت: می‌خواهند جایزه‌یِ اولِ کارگردانی را به تو و یکی دو(جایزه)هم به بازیگر هایت بدهند. گفت به دوستانت(هیأت داوران)بگو یک جایزه هم به مدرسه بدهند. گویا همه چیز را می‌دانست و به‌منِ از همه‌جا بی‌خبر سفارش می‌کرد. ایکاش با من در میان نمی‌گذاشت. به‌هرروی تا زمانِ آیین پایانی جشنواره نه کسی را دیدم و نه باکسی گفت وگو داشتم. آن زمان فرارسید و به(تالار وحدت)رفتم. و باز اِی‌کاش نمی‌رفتم. در آبریزگاه به دوستِ دیرین ایرج راد برخوردم. کوتاه به‌من رساند بمانم که برآنند تا مرا به‌رویِ(صحنه)بخوانند. به‌یاد می‌آورم که با پیش داوریِ خوبی به آنچه بنا بود رخ بدهد نداشتم. با این روی ماندم و با آن روبرو شدم. آن دم فرارسید و امینِ تارخ گرداننده‌ی آیین مرا بروی(صحنه)خواند. نه برای جایگاهِ یکم که سوم. و ایکاش که مرا از ریز نام هایشان چون دیگر جاها برمی‌داشتند تا این‌گونه مرا نرنجانند. به‌هرروی آیینِ ادب بجا آوردم و بر سکویِ نمایش رفتم و ای‌کاش که نمی‌رفتم. هرچند گامهایم نیز چندان با من یار نبودند. داوری نخست همان جایگاه یکم بود که(مدیر مدرسه‌ی هنر و ادبیات صدا و سیما)به‌من گفته بود. دیرتر پیشکسوت ارجمند عزت‌اله انتظامی به سختی بازگو کرد که (مدیرانِ وقت) می‌خواسته‌اند به شهرستانی‌ها بهانه‌ای نارواتر از کردار. خُب پیشتر گفتم که می‌شد نام نگارنده را پاک کنند تا این‌که‌ بدان آسیب برسانند. از دیگر سو چرا هنر جویان چوبِ مرا خوردند؟! از آن‌جا که نمی‌خواهم در این‌جا دردِ دل گفتن به دارازا بکشد، پیش‌درآمدِ این داستان را در پرونده‌یِ ویژه‌یِ چای‌خانه‌یِ‌باغِ‌پریان خواهم آورد.

 

 

 

با همه‌یِ آزردگی

که از این دو"لوح"

دارم، بازتاب‌شان

دادم تا چیزی جا

نماند از پیشینه.

 

هرمز هدایت:  نویسنده، سراینده و کارگردان     Hormoz Hedayat : Author , Lyrist & Director

     روزهایی آمد که گویی روزنه‌ای بازشد بر چشم‌اندازِ فرهنگ‌وهنر، و دوستان هم از نگارنده خواستند که به‌این پیش‌آمد پاسخ دهم و من هم چنین کردم. برآن شدم تا نمایشنامه‌ای از خود کار کنم. به دنبالِ دستمایه‌ای بودم. چه بجا تر از این که به‌سراغ "نسیمی" بروم. کاری که در سال 60 در اوج روزگارِ پر شورِ دگرگونی‌های اجتماعی، به‌همراه گروهی از دوستان و هنرمندان شایسته و برجسته که آنان نیز سرشار از شور و شادابیِ کار بودند به نمایشی بزرگ و تکانده‌ای رسیدیم که شوربختانه پیش‌از گشایش، بزیر کشیده شد. ما در سایه‌ی تمرینات داستان‌هایی را می‌شنیدیم از تلاشِ کسانی که نمی‌خواستند این نمایش به‌رویِ صحنه برود. از شما چه پنهان، جدی‌شان نمی‌گرفتیم. چرا که از یکسو آن کسان را کوتوله می‌پنداشتیم که بودند و البته نه برای ویران ساختن که از هر ناکسی بر می‌آید. و از دیگرسو ما بی‌اندازه در لاکِ کار و باورهایمان گرفتار بودیم. به‌هرروی دل کندن از رهآوردِ آن همه تلاش و حالی که بر سرِ آن کار نهادیم ساده نبود. هفت کردار با یادی از نسیمیِ ناکام نوشته شد و داستان گسترده‌ای دارد که در جایِ خود بدان پرداخته ام.   

     نمایشِ هفت‌کردار دربخش ویژه‌یِ جشنواره و بیرون‌از "مسابقه" بر سکو رفت. بااین‌روی دست اندرکارانِ آنزمان ستودند‌اَش و با دادن تندیس و سپاس نامه، گرامی‌اَش داشتند که باز تاب آن ها پایین آمده است .

 

بازتابِ لوحِ سپاسِ

جشنواره‌یِ نوزدهم

برایِ نمایشِ "هفت کردار"

 

 

 

بازتابِ تندیسِ جشنواره‌یِ نوزدهم برایِ:

نمایشِ "هفت کردار"

 

 

 

 

     بازتابِ سپاس‌نامه‌یِ سازمانِ صدا و سیما "حک" شده بر رویِ بسته‌ای چرمین حاویِ جوایزِ در پیوند، برایِ بازی در سریالِ تله‌ویزیونیِ شب چراغ.

 

 

هرمز هدایت، جایگاه یکم کارگردانی در ارزشیابی هنری   Hormoz Hedayat  : Equivalent Ph D in Directing 

     آنچه پایین‌تر می‌بینید بازتابِ (لوحِ درجه‌یک) هنری در رشته‌ی کارگردانیِ تاتر است که نگارنده از سویِ (وزارت فرهنگ و ارشاد) به‌همراه نامه‌ی همراه از سوی دبیر شورایِ ارزشیابی هنرمندان کشور دریافت کرده است. بماند که نوشدارویِ پس از مرگِ سهراب است و داستان گسترده‌اَش در جای خود خواهد آمد.

 

 

نوشدارویِ پس از مرگِ سهراب

چرایی‌اش را با نگاهی به برگِ شناسنامه در همین سایت در می‌یابید.

 

 

 

 

هرمز هدایت - گرامی داشت   Hormoz Hedayat : Medaled

     این یکی را می‌شود بی‌غَل و غَش‌ترین نشانی دانست که نگارنده دریافت داشته است و سخنی هم به دنبال ندارد. چراکه ازسویِ همکاران درخانه‌یِ تاتر رسیده است. افسوس که هم‌زمان بر سرِ کار بودم و نتوانستم در آیین پاکیزه‌ی آن باشم. دخترم اُلکا هدایت به‌جای من رفت و نشان را دریافت کردم که داستان‌اَش را دلچسب تر می‌سازد. بازتابِ نشان را در بالا و گواهی‌اش را در پهلو می‌بینید.

 

 

 

 

 

نشان ها

پوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر