رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching

تله ویزیون  Television

 

عشاق و بقیهِ غریبه ها

Lovers & Other Strangers

رنه تیلور و جوزف بلونیا

Renee Taylor & Joseph Bologna

 

Hormoz Hedayat : Actor  هرمز هدایت : بازیگر

 

Iranian National TV 1975   تله ویزیون ملی ایران 1354

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برپایی تله ویزیون !

     تله‌ویزیون ثابت پاسال که گویی در اردیبهشت 1337 گشایش یافت، تنها شبکه‌یِ برپا و آن هم در بخش آزاد بود، نمایش هایی که برایِ تله‌ویزیون کارمی‌شد و بیشترهم برگردان ازنمایشنامه‌هایِ فرنگی بود، به‌گمانم چهارشنبه هایِ هر هفته پخش می‌شد. و ازشمارِ برنامه‌هایِ این شبکه بود. نمایش‌ها زنده بودند و یکسره از برابرِ دوربین و از سویِ آنتن، به خانه‌ها می‌رفتند. من نوجوان بودم. گیرنده ها هنوز زیاد همگانی نشده بود. یکی از این نمایش‌ها را درخانه‌یِ دوستی که آن‌زمان در شمار مرفهین بودند و انگار یکی را هم در قهوه‌خانه دیدم. نگارنده آمدن آغازین تله‌ویزیوین را نیز به یاد می آورد. این دیگر بازمی‌گردد به آغاز نوجوانی‌ام. مردم می گفتند بنا است، از آن‌پس خواننده‌ها که آوایِشان از رادیو شنیده می‌شد، همزمان تصویرشان هم از تله‌ویزیون دیده شود. تا این که سرانجام سروکله‌یِ جامِ جهان‌نما پیدا شد. نخستین بار در ویترین یک فروشگاه لوازم خانگی در بین پنکه و رادیو و از این شمار چشمانِمان به‌جمالِ این صندوقچه‌یِ جادویی روشن‌شد. و چندی دیرتر در میدانِ محله، یک دوچرخه فروشی، پایه ای را به دیوار جلوی مغازه اش کار گذاشت و یک دستگاه تله‌ویزیون را که به تازه عروسان می‌مانست، بر روی آن پایه گذاشت و روشن‌اَش می‌کرد تا مردم روبروی‌اَش بایستند و کیف ببرند. هرچند بدتر زهرشان می‌شد چون پیوسته دوچرخه‌ساز با آن ور می‌رفت و رخساره‌ها وچشم‌اندازها، هِی‌کَج  و هِی‌مج می‌شدند و سپس چون نردبان له شده‌ای جلوی دیدگان رژه می رفتند و یا یکباره می پریدند و جایشان را برفک های چشم آزار و آوایی گوش خراش می‌گرفت.

     آری درآغاز تنها کانالی که ثابت پاسال بانی‌اَش بود، یکه‌تازی  می‌کرد هرچند در میانه‌یِ دهه‌یِ 40، تله‌ویزیون آمریکایی‌ها هم از همان ساختمان ثابت پاسال برنامه پخش می‌کرد. تا زمانی که بنایِ سیزده اشکوبه‌ی تله‌ویزیون دولتی بناشد و مهر 1345 با نامِ تله‌ویزیونِ ملیِ ایران آغاز به‌کار کرد. چیزی نمانده بود که نگارنده نیز به دنبال آزمونی که پیش از گشایش این شبکه بر پا شد به این سازمان به پیوندد و چنین نشد و آغاز کارم در اداره‌ی تاتر پا گرفت. داستانش که شنیدنی هم هست جداگانه به دنبال خواهد آمد.

هرمز هدایت .  امرداد ماه 1391

 با سپاس از مسعود نیک پورکه دریادآوری زمان ها نگارنده را یاری داد

 

 

 

این یا آن ؟!

     پیرامون زمانی که نگارنده درتکاپوی  پیوستن به کانون هنرهای نمایشی (اداره تاتر) بود، تله‌ویزیون تازه برپا شده ی دولتی که تله‌ویزیون ملی ایران خوانده می شد، آگهی برای برگزیدن نیروهای جوان در زمینه های نمایش و آواز در روزنامه ها به چاب رسانید و آزمونی هم برای آن برپا کرد که نگارنده نیز به این هماوردی شتافت. تا آنجا که به یاد می‌آورم داوری گروه هنرپیشگی را "فرشید رمزی" که گارگردان تله‌ویزیونی بود و داوری خوانندگی را شادروان "منوچهر سخایی" خواننده سرشناش پاپ آن هنگام، نمایندگی می کردند. سرانجام چندتن را برای خوانندگی برگزیدند و نگارنده نیز تنها برگزیده ی هنرپیشگی شان بود. شاید نگارنده هماوردهای توانمندی نداشت که تنها برگزیده ی آنان شد. پیدا است که باشنیدن این سرانجام سرشار از شور و شادی شدم، هرچند داستان به همین سادگی نبود. چون آیین دیرینه سرزمین مان نشان داده است که بارکج بیشتر به منزل می‌رسد تا بار راست! نمونه هایش را در همین سایت، اینجا و آنجا آورده ام. بر سر این داستان هم همین رفت. سرانجام آزمونی که آن زمان بگمانم سرنوشت سازمی نمود، گویی یک بازی بود. پیگیری ها بی پاسخ و پاسخ گویان ناپیدا گشتند! فرشید رمزی همان کارگردان تلویزیونی که داوری بازیگری را نمایندگی می کرد ناپیدا شده بود. تا این که یک بار به‌دنبال پیگیری به ساختمان تلویزیون می‌رفتم و در آستانه ی جام جم به منوچهر سخایی نماینده‌ی داوری بخش خوانندگی برخوردم. پیش رفتم. او مرا از همان آزمون شناخت و برخوردی دوستانه و مهربان داشت. خوش رو بود و دوست داشتنی. همراه یکی دو تن از دوستان یا همکارانش به چاتانوگا، رستوران نام آشنا و نوبنیادی که آن هنگام سرآمد و مدرن می نمود و پاتوق هنرمندان هم بود می‌رفت. در کنار گفت‌وگو، مرا همراه خود تا آستانه ی چاتانوگا کشانید و پاسخ اش براستی امید بخش بود. مرا بی ریا برای پیوستن به گروهشان به چاتانوگا فرا خواند. سپاس و خدا نگهدار گفتم و از آنان جدا شدم. شاید همین برخورد او بود که مرا واداشت تا روزی که "پرویز بهرام" را در کنار ساختمان سیزده اشکوبه و نوبنیاد تله‌ویزیون دیدم، از او برای پیوستن به تله‌ویزیون یا اداره ی تاتر راهنمایی بخواهم. یادتان باشدکه آن هنگام نگارنده دست بالا بیست و یک ساله بود و کسی را هم در این زمینه در جایگاه پشتیبان نداشت و همه‌ی این کسانی که نام می‌برم چه در اینجا، چه دربخش های دیگر برای نگارنده غول های دست نایافتنی و سرشناس بودند. هرچند رفت و آمد به این بناها آن هنگام به سادگی انجام می شد. بی ترس و لرزی. نام پرویزبهرام به گوینده ی نمایشی بر سر زبان ها بود. به ویژه در رنامه های رادیویی و داستان های شب و از این دست. او درپاسخ به پرسش‌ام، مهربانانه دستی بر شانه ام نهاد و مرا به گفته ای با درون مایه ی درپیش رهنمون شد و دست دیگرش را که آزاد بود را بالا برد و به درازای ساختمان سیزده اشکوبه نشانه رفت و گفت: خوب اگرنگاه‌ات به دنبال این دستگاه شگفت انگیز و بلندقامت است همین جا را به چسب وگرنه اداره‌ی تاتر جایگاه بزرگان نمایش است و چیز دیگری است. پیدا است همان گونه که پیشتر گفتم این درون مایه ی سخن او است که با زبان امروز نگارنده دربرابر شما است. براستی هم این بنای سیزده اشکوبه هنوز هم سالاری خود را به رخ می‌کشد هرچنددر روزگار"سازندگی" زگیلی بر تارک‌اش افزودند که دل هنرشناسان راستین را به درد آورد. به هر روی در پایان با تابویی که پیرامون نمایش زنده‌ی بر سکو در اندیشه داشتم به همان دویمی چسبیدم. داستان‌اش هم در بخش در پیوند با آن آمده است.  اینک به گذشته که نگاه می کنم به آن می اندیشم که چنان چه دیگری را بر می‌گزیدم، امروز سرنوشتی دیگر داشتم. خوب یا بدش را نمی‌گویم. بازتاب ارزش گزینه هایی را که بر سر راه ما پیش می‌آیند یاد آور می شوم. شگفت انگیز این که در زمان کوچ پزوهشی و دانش جویی به اروپا و امریکا با این که خوی ایستایی نداشتم و در درازای زمانی که در آن جا بسر بردم برای پیوستن به داشگاه ها و کانون های به‌نام و سرآمد در انگلستان و آمریکا پذیرش گرفتم. هرچند سرانجام به دنبال داستان های پرفراز و نشیب در دانشگاه کاردیف بریتانیا که نمایشی بود و گونه‌ای ویژه و یکتا داشت ماندگار شدم. این که می‌گویم ویژه و یکتا، چرایی اش را در بخش شناسنامه آورده ام. به هرروی می توانستم در کنار و یا به‌دنبال دانشگاه کاردیف، از پذیرش های دیگری که آسان هم بدست نیامده بودند سود می‌بردم . از آن شمار BBC  انگلستان و UCLA  امریکا و شماری دانشکده های پربار در زمینه های فیلم، طراحی و نمایش. به‌هرروی دگرگونی های سال 57 و شور آرمانی آن روزگار نیز در به‌هم ریختن برنامه هایم کارساز بودند و بخش بزرگی از این داستان را ساختند که در بخش شناسنامه گسترده تر بدان پرداخته‌ام. گمان مبرید که از پدیده های افسوس خوردن و یا پشیمانی سخن می‌گویم، چرا که زندگی روند خود را می‌گذراند. نگاه به گذشته گونه‌ای نشخوار است که می‌تواند راه پیش رو را کارگردانی کند. پیدا است که این یادواره ها می تواند برای نیروهای جوان سودمندتر از همسالان ما باشد.

هرمز هدایت شهریور91

 

 

 

نمایش تله ویزیونی Tele play

     این سومین باری‌است که تا آن‌زمان نگارنده در قابِ تله‌ویزیون دیده می‌شود و همچنین بار نخستی است که در یک نمایش تله‌ویزیونی (Tele Play) بازی می‌کند.  این ها به‌زمانِ دانشجویی‌ام بازمی‌گردد. هرچند نمایش تله‌ویزونیِ"عشاق و بقیه غریبه ها" برگردان و به کارگردانیِ پرویز پرورش به‌زمانی بازمی گردد که دانشکده را به پایان رسانیده بودیم و گرچه از رفت و آمد به آن دل نمی کندیم. پرویز پرورش واپسین استاد بازیگری بود که به‌کلاس‌هایِ ما برایِ آموزشِ آمد و نخستین استادی که بین استادان مان، دانش آموخته‌یِ امریکا بود و روشِ تازه‌ای را با خود به‌ارمغان آورده بود. داستان هایی را هم به‌ویژه در کارنامه‌یِ دانشجویی نگارنده پدید آورده که درپخش  شناسنامه‌یِ سایت آمده است.

هرمز هدایت شهریور 91

 

 

 

 

 

راست به چپ : 

شهلا میربختیار. هرمزهدایت. رقیه چهره آزاد. غلامحسین نقشینه

Left to Right:

 GholamHosseyn Naghshineh. Roghieh ChehrehAzad

Hormoz Hedayat. Shahla MirBakhtyar

 

عشاق و بقیهِ غریبه ها

Lovers & Other Strangers

رنه تیلور و جوزف بلونیا

Renee Taylor & Joseph Bologna

 

Hormoz Hedayat : Actor  هرمز هدایت : بازیگر

 

هرمزهدایت ( بازیگر )

Hormoz Hedayat (Actor)

 

کارگردان : پرویز پرورش

Trancelater & Director : Parviz Parvaresh

 

نمابندی:  فرا نک دولت شا هی

TV Director : Feranak DoulatShahi

همراه:    :With

رقیه چهره آزاد Roghieh ChehrehAzad

غلامحسین نقشینه GholamHosseyn Naghshineh

شهلا میربختیار Shahla MirBakhtyar

Iranian National TV 1975   تله ویزیون ملی ایران 1354

 

 

 

 

     سال‌هایِ پایانیِ داشکده بودیم که پرویز پرورش تازه از امریکا به‌ایران آمده، و کارگاهِ بازیگریِ ما به او واگذار شده‌بود. شیوه‌‌یِ کارش برایِ‌ مان تازگی داشت و خوش‌آیند بود.

     پرویز پرورش تازه‌دَم بود و پُرشور و درکنارِ کارِآموزش، دست به‌کارِ حرفه‌ای‌هم‌زد. و نخستینِ‌ِ آن آماده‌سازیِ نمایشنامه‌ای‌بود با نامِ: "عشاق‌وبقیه‌یِ‌غریبه‌ها"

ازدونویسنده:

"رنه‌تیلور"و"جوزف‌بلونیا"که:

نمایش‌نامه را"‌پرویزپرورش" به‌فارسی ‌برگردانده ‌بود و آن‌را برایِ‌ ضبط درتله‌ویزیون دست‌گرفت. به‌همین‌روی از نگارنده و "شهلا میربختیار" که آن‌زمان از دانشجویان تازه وارد و سال پایینی بود  و هم‌چنین دوتن از پیشکسوتانِ کهنه‌کارِ ارزنده‌یِ عرصه‌یِ نمایش، "رقیه‌ چهره‌آزاد" و "غلامحسین نقشینه" دعوت کرد و کنار ِهم چید تا این نماش را برایِ ضبط درتله‌ویزیون آماده‌کند. نمایشنامه نگاهی دارد به برخوردِ نسل‌ها و بررسی پیوندهایِشان.  مکانِ تمرین هم در اداره تاتر بود.

 هرمز هدایت - امردادماه 91

ویرایش آخرین آبان‌ماه 98

 

 

 

دایی جان ناپلیون !

     دررَوَندِ تمریناتِ نمایش"عشاق وبقیه‌یِ غریبه‌ها"پیشکسوتان هنرمند، رغیه چهره آزاد و غلامحسین نقشینه هردو در اندیشه‌یِ کارگردانی افتادند و از نگارنده و شهلا میربختیار خواستند که با بازی در کارهایشان، آنان را یاری کنیم. گویی پس از سال‌ها جدایی از کارهای پر آوازه‌یِ گذشته در تاتر، هوای آزمونی تازه با جوانان در سر داشتند. غلامحسین نقشینه بیشتر از رغیه چهره آزاد بر خواسته‌اش پیگیر بود. به‌همین‌روی تا زمانی پس از پایان پذیرفتنِ کارِ"عشاق و بقیه غریبه ها"به اداره‌یِ تاتر سر می‌زد، تا هم مرا ببیند و هم پیش‌زمینه‌هایِ لازم برایِ کارش را فراهم کند. به‌گمانم نمایشنامه‌ای چون "مونتسرا"یا از آن دست  را برای کار برگزیده بود. به‌هرروی پس از زمانی چند، استاد دلسرد شد و دیگر پِیِ کار را نگرفت.  انگار سردم‌دارانِ اداره‌یِ تاتر آن‌گونه که باید با او همکاری نکردند. خویش‌را نیز از این‌روی بی‌گناه نمی‌بینم. چراکه خیال می‌کنم می‌بایستی بیشتر اورا دلگرم می‌ساختم. به‌هرروی خودرا ازاین باب نمی‌بخشم. و سرزنشِ دوستانِ راستینِ هنرِ نمایش را به‌جان می‌خرم. هرچند این نه نخستین و نه آخرین کج‌رویِ نگارنده است در رویارویی با پیش‌آمدهایِ کاری. به‌همین‌رویِ در جای جایِ این کارنامه ازاین نمونه‌ها آمده‌است.

هرمز هدایت - شهریورماه 91

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر